به نام حضرت دوست

سال 1403 برای من سال عجیبی بود. سال اتفاقات خیلی عجیب. اتفاقات عجیب خوب و بدی که پشت سر هم و بی‌وقفه می‌افتادن. چیزهایی دیدم و شنیدم که هنوز هم باور کردن‌شون برام سخته؛ بعضی‌هاشون -متعجب و- خوشحالم کردن و بعضی‌هاشون رو دلم نخواست و نمی‌خواد که باور کنم. اما با همه‌ی این‌ها، سال پربرکتی بود برام. امیدوارم 1404 برای همه سالی باشه پر از اتفاقات عجیب، اما فقط از نوع خوبش...

زیاد اشک ریختم اما لبخند هم کم نداشتم:

1. پیدا کردن فائزه به‌شکل کاملا اتفاقی توی گلزار شهدا؛

2. مشهد بعد از آخرین امتحان نهایی؛

3. شب تا صبحی که توی حرم بودم؛

4. رسیدن بسته‌ی شاتوتم(راستش تمام بسته‌های پستی‌م)؛

5. شبی که چهارتا کتاب فروختم و رسما شدم کتاب‌فروش؛

6. سه روز "زندگی" به معنای واقعی کلمه؛

7. مسخره‌بازی‌هامون توی فرودگاه با بچه‌ها؛

8. جمع کوچولویی که با چندتا از بچه‌ها برای خوندن معنی قرآن راه انداختیم؛

9. عیدی و کادوی تولدم؛

10. کار تولید محتوایی که شروع کردم؛

11. دوره‌ی جنین‌شناسی رویان و گرفتن مدرکش؛

12. تک‌تک لحظاتی که با پدر و مادرم بودم؛

13. وقتی که برای اولین بار با ا. حرف زدم.

بیش باد...