از اولین جلسه‌ی کلاس‌های دوازدهم، می‌خواستم این‌جا به‌مناسبت کنکوری شدنم چیزی بنویسم. سه هفته از اولین جلسه گذشت و من تازه تونستم سر فرصت بیام این‌جا. چون تمام کارهای فردا و تا حد خوبی پس‌فردا رو انجام دادم و می‌خوام فردا به خودم جایزه بدم -برای سه هفته درس خوندن با تمام توان- و تست نزنم، فقط مطالعه کنم.

اما حالا هم خسته‌تر از اینم که لپتاپ رو روشن کنم و یه متن بلندبالا تایپ کنم. صرفا اومدم بنویسم، خیلی خسته‌م و درد شدید مچ و گردن دارم و همین اول کاری دلم برای با خیال راحت کتاب خوندن، نقاشی کشیدن، و خیلی کارهای دیگه تنگ شده اما با تمام وجودم، از این خستگی و درد و دلتنگی لذت می‌برم! :)

خدایا، کمکم کن این درس خوندن خالصانه برای خودت باشه...