به نام خدا :)
توی پست قبلی نوشته بودم که مدتهاست منتظر چیزی هستم و امیدوارم دیگه به زودی این مشکلی که دارم حل بشه.
اتفاقی که منتظرش بودم و هستم و درواقع حل مشکلم، بخشیش به خودم مربوط میشه. دست خودمه یعنی. اما در تمام این مدت، شجاعت انجام دادنش رو پیدا نکرده بودم. تنها کاری که میکردم دعا کردن بود در حالی که اول باید وظیفهی خودم رو انجام میدادم.
دیروز، طی یک حرکت ناگهانی و از قبل برنامهریزی نشده، بالاخره کار خودم رو کردم. برام سخت بود. خیلی سخت. اما حالا احساس میکنم یه بار بزرگی رو از روی دوشم برداشته شده. خداوندا، از این تریبون بهخاطر تاخیر بیشازحدم در انجامش معذرت میخوام؛ اما تو که اهل عقب انداختن کارها نیستی. زودتر بقیهی مشکلم رو جمعوجور کن. البته که میدونم میکنی؛ حافظ هم گفت:
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایهی گیسوی نگار آخر شد
پ.ن: برام جالب بود که فردای شبی که تصمیم گرفتم وبلاگم باغ آفتابگردون باشه، رفتم مدرسه و دیدم لوگوی کارگاه علوم امسال آفتابگردونه.