به نام او

حدود سه هفته‌ از آخر فروردین، هر شب با این تصور که این ماه تموم شده، اتفاقاتی که افتاده بود و کارهام رو توی ذهنم مرور می‌کردم برای نوشتن این پست؛ و بعد یادم میفتاد که فروردین هنوز تموم نشده.

واقعا دلیل این مقدار طولانی بودن فروردین چیه؟

 

مسافرت عید، با وجود تمام عذاب‌وجدانی که سر نخوندن درس‌ها کشیدم و آلرژی بعدش، برام مفید بود چون بهم ثابت کرد که می‌تونم شرایط رو برای خودم تغییر بدم و بهتر کنم. آدم‌هایی که چند ساعتی بینشون بودم، هیچ تغییری نسبت به پارسال و پیرارسال نکرده بودن، اما من چرا. سارایی که پارسال وقتی توی همون جمع قرار گرفته بود، حدود نیم ساعت توی مستراح به آینه زل زده بود و سعی می‌کرد جلوی اشک‌هاش رو بگیره و سکوتش رو با خستگی ناشی از عینک نزدن توجیه می‌کرد، امسال حرف زد و خندید و به خودبزرگ‌پنداری(؟)شون توجهی نکرد و حتی سعی کرد حرف‌هارو به موضوعات به‌دردبخورتری بکشونه. و باید اعتراف کنه که بهش خوش گذشت.

تو همون سفر، رفتم امامزاده و مزاری که خیلی زیاد دوستش دارم. یه مزار پر از گل و دار و درخت که از وسطش رودخونه رد میشه و به حدی زیباست که آدم دلش می‌خواد بمیره. عکاسی کردم و بعد هم توی امامزاده چند خط حفظ کردم و روی دستم نقاشی کشیدم و اصلا عالی.

آهان راستی، یه جامدادی سبز خوشرنگ با طرح قورباغه‌ای که روی کله‌ش برگ داره برای دانشگاهم خریدم. :))

از دستاورد(!) دیگه‌ی این ماهم بخوام بگم، اینه که ول چرخیدن من با گوشی توی مدرسه دیگه برای معاون‌مون هم عادی شده. یه زمان نسبتا زیادی رو گذاشتیم برای مسابقه و هنوز هم تقریبا به جای خاصی نرسیده.

آه. تقریبا همین بود. کل ماه رو منتظر نوشتنش بودم و موقع نوشتن، مغزم خالی شد. امیدوارم پست اردیبهشت 04 پربارتر، طولانی‌تر و حاوی خبر اتفاق افتادن چیزی که مدت‌هاست منتظرش هستم باشه.